امروز همزمان با شهادت میرزا تقی خان امیر کبیر به دنبال فرصتی بودم برای طرح تجربه نافرجام توسعه آمرانه و تجربه شخصی خودم از چنین رویکردی (سوای تاریخ نوشته های تجربیات بزرگانی چون حسنک وزیر ، جعفر برمکی ، قائم مقام فراهانی ، میرزاتقی خان امیر کبیر و …)
واقعاً اگر بخواهیم مهمترین آفت و مشکل این نافرجامی که به شکل خیلی تلخ در حوزه محدودی تجربه کردم را بیان کنم همان سخن ارزشمند امیركبیر است که در روز تبعیدش از تهران به كاشان، با افسر همراهش «جلیل خان جلیلوند» چنین زمزمه نمود: “من اشتباه كردم كه تصور میكردم مملكت وزیر عاقل میخواهد! خیر مملكت پادشاه عاقل میخواهد! “(مكی، تاریخ بیست ساله ایران، ص 500)
چشمان اسفندیار این رویکرد همان است که این بزرگ مرد تاریخ گفت.خواه این رویکرد در یک اداره اتفاق افتد ، خواه یک کشور . نتیجه همان است که بوده!
برای عزیزی شعری سروده بودم در نقد مدیریت و سیستم آن .خالی از لطف نیست بخشی از اختتام آنرا اینجا بازنشر کنم :
عاقلی گفت با من ، سحری
هومنا تن بده به این هشدار
هرکه در عصر ما مصلح شد
آخرش شد سه پایه و یک دار
گوش جان داده ام به این پندش
و کنم شرمساری از این کردار
آن همه بیتها که من گفتم
کل آن را می کنم انکار
سلام آقای مهندس میرزا تقی خان امیر کبیر شهید نشدند… ایشان دستشون رو با داروی نظافت بریدند! سپاسگزار میشم که اصلاح بفرمایید تا موجب گمراهی نسل جوان نشه….
چه خوش گفت هومن پاکزاد!